در سایه دلشکستگی پیر شدم
غم خوردم و با غمت نمک گیر شدم
تا آمدم آشنای قلبت باشم
گفتی که من از غریبه ها سیر شدم
بیهوده انتظار تو را دارم
دانم دگر تو باز نخواهی گشت
هر چند اینجا بهشت شاد خدایان اس
بی تو برای من این سرزمین غم زده زندان است
اعتراف کن عاشقانه های مرا بیشتر دوست داری
اخر من برای انها تمام احساسم را خمیر مایه کردم
چه درونم تنهاست و در این تنهایی
شاخه ی خشک نگاهم گل چشمانت را می جوید